داشتم به خودم فکر می کردم به خود خودم و به انسان درونم و انسانی که سعی میکنم باشم و بروزش بدم.

فکر کردم اول از همه دختر پدر و مادرمم و باید حواسم به دلتنگیهای مادرانه ی مادرم باشه! گوش شنوای تمام درد و دلا و دلواپسیاش باشم.هم دردش باشم و مراقب روح لطیف و حساسش که حالا و در سن ۶۱ سالگی روی دیگه ای از مادرم رو نشون میده.مادری که حالا تمام کمبودها و سختیهای دوران کودکیش رو با آه و افسوس به یاد میاره و گاهی اشک از چشمای آبی قشنگش می چکه! ولی من سعی میکنم کمتر برم پیشش دلم میخواد از این شهر برم و یک جای خیلی دورتر زندگی کنم تا کمتر از غصه هاش غصه بخورم.

پدرم مرد بزرگ زندگیم اولین مردی که عاشقش شدم و هنوزم نماد یک مرد کامل توی ذهنم پدرمه هنوزم میزان سنجش تمام مردهای عالم پدرمه! مردی که حالا توی سن ۶۵ سالگی طی یک ماه اخیر بی دلیل ده کیلو وزن کم کرده و این روزا براش از دکترهای مختلف وقت می گیرم تا دلیلش رو پیدا کنیم.مردی که جز جانم دختر بابا چیزی ازش نشنیدم و مهمترین فرد زندگیمه با فاصله ی زیاد از بقیه شاید بعد بابام به پسر بزرگم این حس رو داشته باشم.

بعد یک خواهرم خواهر بزرگه بقیه ی خواهرها و برادرها و گوش شنوای مشکلاتشون.و سنگ صبور برادرا وقتی با من حرف می زنن و احساس میکنم چقدر سبک شدن اگر کاری از دستم بر نیاد لااقل گوش خوبی هستم برای شنیدن.

مادرم مادر دو پسر جوان و نوجوان با مشکلات مختص سن و سالشون.

پسر بزرگم در حالیکه چند روزیه قدم توی بیست و پنجمین سال زندگیش گذاشته به شدت وابسته س به من که گاهی این وابستگی نگرانم میکنه! ولی از اینکه تمام حرف دلش رو به من میگه و میگه تو بعد اینکه مادرمی دوستمی و من از اینکه دوستشم و فقط مادرش نیستم خوشحالم.

پسر دومم که اوایل هفده سالگی رو داره می گذرونه کوهی از مشکلاته و من صبورم و صبورم و صبورم.

ولی ولی در کنار تمام اینها باید همسر مردی باشم که بیش از همه توجه لازم داره و باید تمام مشکلات و نگرانیها و دغدغه هام رو پشت یک لبخند و یک ظاهر آرام قایم کنم و برای اون هم کسی باشم که دلبخواهشه!

امروز که از خواب بیدار شدم و دیدم ازم خواهش کرد این دوره از داروها رو مرتب مصرف کنم و نگرانیش رو توی این مدت دیدم خوشحال شدم که یک نفر هم هست که می دونم واقعا دوسم داره و من هم دوسش دارم و براش احترام قائلم.

این روزها هم می گذرند و من می دونم روزهای قشنگی می رسن که به تمام این نگرانیها می خندم چون تجربه شو دارم و الان به روزهایی می خندم که فکر می کردم من بدبختترین آدم روی زمینم.

پس من شادم و قوی هم برای درد و دلهای مادرم هم برای بیماری پدرم هم سنگ صبور برادرا و خواهرام هم مادر پسرام و هم همسری شاد و جوان برای همسرم.

زندگی خیلی پیچیده س و من نمی دونم بعد تموم کردن این پست چه اتفاقاتی منتظر افتادن هستن.

پائیز ۹۸

تمام ,مادرم ,مردی ,صبورم ,دونم ,اینکه ,صبور برادرا منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

FAST MOVIE jhhhhh روز شمار موفقیت تفریح روز - جدیدترین و برترین مطالب روز SHADMEHR CLASSIC معرفی برنامه های جدید اندروید و آی او اس دانلود برای شما tarhvareh